اح عصبانی شد و حق داشت.حتی میان کار به او نگفتم که هنوز تمام نشده است و اصلا از روند کار مطلعش نکرده بودم و او هنوز هم همان صبور همیشگی ش بود. به کل فراموش کردم زمان را و تمام را.اما میانه کار چک کردم و منتظر ماندم تا او پیامی بدهد،غافل ازینکه من وظیغه داشتم زمان حال را مدیریت کنم،نه اینکه منتظر باشم او بیاید بگوید،تموم نشد؟
حال،باز هم بگویم زندگی م را برایش نمیدهم؟؟
کدامین منطق من با این ها جور درمی اید؟
هیچکدام
تقابل عشق و منطق...برچسب : نویسنده : centurylady بازدید : 199